زن بیوه و بی شوهر که طل نیز گویند. (ناظم الاطباء). بیوه. کالم: از خون چشم بیوه زنان لعلش ز اشک یتیم آن درشهوارش. ناصرخسرو. ای بسا رایت عدوشکنان سرنگون از دعای بیوه زنان. (از المضاف الی بدایع الازمان ص 36). میان بیوه زنان و ارباب نعمت و جاه سویتی بانصاف ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439). ای هنر از مردی تو شرمسار از هنر بیوه زنی شرم دار. نظامی. شنیدم که بیوه زنی دردمند همی گفت و رخ بر زمین مینهاد. سعدی. نبودی بجز آه بیوه زنی اگر برشدی دودی از روزنی. سعدی. لذت انگور زن بیوه داند نه خداوند میوه. (گلستان). بیوه زن دوک رشته در مهتاب کرده بر خود حرام راحت و خواب. اوحدی. آه آتش زای من با باد استغنای او چون چراغ بیوه زن بر رهگذار صرصرست. یغما
زن بیوه و بی شوهر که طُل نیز گویند. (ناظم الاطباء). بیوه. کالم: از خون چشم بیوه زنان لعلش ز اشک یتیم آن درشهوارش. ناصرخسرو. ای بسا رایت عدوشکنان سرنگون از دعای بیوه زنان. (از المضاف الی بدایع الازمان ص 36). میان بیوه زنان و ارباب نعمت و جاه سویتی بانصاف ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439). ای هنر از مردی تو شرمسار از هنر بیوه زنی شرم دار. نظامی. شنیدم که بیوه زنی دردمند همی گفت و رخ بر زمین مینهاد. سعدی. نبودی بجز آه بیوه زنی اگر برشدی دودی از روزنی. سعدی. لذت انگور زن بیوه داند نه خداوند میوه. (گلستان). بیوه زن دوک رشته در مهتاب کرده بر خود حرام راحت و خواب. اوحدی. آه آتش زای من با باد استغنای او چون چراغ بیوه زن بر رهگذار صرصرست. یغما
آنکه با بیل کار میکند مانند باغبان. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنایه از دهقان و مزارع. (غیاث) : همان بیل زن مرد آلت شناس کند بیلکش را به بیلی قیاس. نظامی. - امثال: تو اگر بابا بیل زنی بباغچۀ خودت بزن. (یادداشت مؤلف)
آنکه با بیل کار میکند مانند باغبان. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنایه از دهقان و مزارع. (غیاث) : همان بیل زن مرد آلت شناس کند بیلکش را به بیلی قیاس. نظامی. - امثال: تو اگر بابا بیل زنی بباغچۀ خودت بزن. (یادداشت مؤلف)
زخمه زننده. نوازندۀ سازهایی از قبیل رباب و بربط. ساز زن. رجوع به زخمه زدن شود: زخمه بر ابریشم عطار زن ار بصد زاری نوایی میزنی. عطار. ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی زاری از ما نی، تو زاری میکنی. مولوی (مثنوی)
زخمه زننده. نوازندۀ سازهایی از قبیل رباب و بربط. ساز زن. رجوع به زخمه زدن شود: زخمه بر ابریشم عطار زن ار بصد زاری نوایی میزنی. عطار. ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی زاری از ما نی، تو زاری میکنی. مولوی (مثنوی)
چیزیست مانند تابه، لیکن از گل سازند و بر آن نان پزند. (برهان). تابۀ گلین که بر آن نان پزند. (از جهانگیری) (از آنندراج) (از رشیدی) : نشسته جوانمرد اطلس فروش ز خاکستر بیره زن درع پوش. نظامی
چیزیست مانند تابه، لیکن از گل سازند و بر آن نان پزند. (برهان). تابۀ گلین که بر آن نان پزند. (از جهانگیری) (از آنندراج) (از رشیدی) : نشسته جوانمرد اطلس فروش ز خاکستر بیره زن درع پوش. نظامی
باخیزان. هر دوبمعنی درست کننده دیوار و بنا و خانه. باخسه هم گویند و کسی را که سنگ را بردیف روی دیوار چیند باخه زن گویند. (شعوری ج 1 ورق 179). و رجوع به باخره شود
باخیزان. هر دوبمعنی درست کننده دیوار و بنا و خانه. باخسه هم گویند و کسی را که سنگ را بردیف روی دیوار چیند باخه زن گویند. (شعوری ج 1 ورق 179). و رجوع به باخره شود
آجیده کردن. (ناظم الاطباء). کوک زدن پارچه. دوختن بخیه. (یادداشت مؤلف). دوختن شکاف جامه. (فرهنگ فارسی معین) : بشک، بخیۀ فراخ زدن. (تاج المصادر بیهقی) : خاطر خیاط عقل گرچه بسی بخیه زد هیچ قبایی ندوخت لایق بالای عشق. عطار. بخیه از جوهر زنم دو چشم شوخ آیینه را چهرۀ محجوب اوگر دیدبان سازد مرا. صائب (از آنندراج). تا قطع طمع کردم و از خلق بریدم هر بخیه که بر خرقه زدم قبله نما شد. ملاقاسم مشهدی (از آنندراج). - بخیه بر لب زدن، کنایه از خاموش کردن کسی. دوختن لب کسی: هیچگه سررشتۀ خاموشی از دستم نرفت بی سبب چون آستینم بخیه برلب می زنند. ملا طاهرغنی (از آنندراج). و رجوع به بخیه بر لب خوردن در ترکیبات بخیه شود. - دورادور بخیه زدن، شلال کردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
آجیده کردن. (ناظم الاطباء). کوک زدن پارچه. دوختن بخیه. (یادداشت مؤلف). دوختن شکاف جامه. (فرهنگ فارسی معین) : بشک، بخیۀ فراخ زدن. (تاج المصادر بیهقی) : خاطر خیاط عقل گرچه بسی بخیه زد هیچ قبایی ندوخت لایق بالای عشق. عطار. بخیه از جوهر زنم دو چشم شوخ آیینه را چهرۀ محجوب اوگر دیدبان سازد مرا. صائب (از آنندراج). تا قطع طمع کردم و از خلق بریدم هر بخیه که بر خرقه زدم قبله نما شد. ملاقاسم مشهدی (از آنندراج). - بخیه بر لب زدن، کنایه از خاموش کردن کسی. دوختن لب کسی: هیچگه سررشتۀ خاموشی از دستم نرفت بی سبب چون آستینم بخیه برلب می زنند. ملا طاهرغنی (از آنندراج). و رجوع به بخیه بر لب خوردن در ترکیبات بخیه شود. - دورادور بخیه زدن، شلال کردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).